عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه تهران:

استاد زرین‌کوب دانشمندی بی‌همتا، آفرینشگر و آفریننده بود

عضو هیات علمی گروه تاریخ دانشگاه تهران با بیان اینکه استاد زرین‌کوب آفرینشگر بود و آفریننده گفت: دکتر عبدالحسین زرین‌کوب بی‌شک، دانشمند بی‌همانندی بود، اما به نظرم، انسان بزرگ‌تری بود، یک انسان واقعی که بدیع‌الزمان فروزانفر در وصف ایشان گفته: «آقا شما علم‌آفرین‌اید».

به گزارش صدای اول، دکتر روزبه زرین‌کوب در مراسم بزرگداشت صدمین سالگرد ولادت استاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب که در روز سه‌شنبه، ۹ اسفند ۱۴۰۱ در تالار فردوسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران برگزار شد، به تشریح ویژگی‌های علمی و اخلاقی استاد پرداخت که متن کامل این سخنرانی به شرح ذیل است:

یادبود صدمین سال ولادت
استاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب

پس از صد سال اگر گویی کجا او؟
زِ هر بیتی ندا آید که ها، او(۲)

این مجلس شریف که به مناسبت یکصدمین سالگرد ولادت استاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب برپا شده، برایم حالی غریب و وصف‌ناشدنی دارد. در طی روزها و شبهای گذشته، بارها با خود اندیشیدم که این مجلس فرصت مناسبی است که به یک پرسش ذهنی خود پاسخ گویم؛ زیرا بارها از خود پرسیده‌ام: «استاد زرین‌کوب را چگونه شناخته‌ای؟». اکنون ۲۳ سال از درگذشت استاد می‌گذرد. شاید در آغاز، تصور می‌کردم این مدت، زمان خوبی است تا در باب آن پرسش تامل کنم. اما اینک اندیشه می‌کنم که هنوز دادن پاسخ جامع و مانع در این باره دشوار است؛ شاید به این سبب که این فاصله زمانی که ما را از دیدار استاد زرین‌کوب محروم کرده، هنوز برایم قابل درک نیست. گویی از آنجا که استاد همراه با نوروز زاده است، یا ایشان مانند نوروز همچنان دیرپا، تکرارپذیر و فراموش ناشدنی است.

استاد زرین‌کوب آفرینشگر بود و آفریننده، چنان که بدیع‌الزمان فروزانفر خطاب به ایشان گفته بود: «آقا شما علم‌آفرین‌اید»! ملک‌الشعرای بهار، محمدعلی جمالزاده، صادق رضا‌زاده شفق، صادق هدایت و پرویز ناتل خانلری مدتها پیش از آنکه او را دیده باشند، تنها از روی نوشته‌هایش به او اظهار علاقه و ارادت کرده بودند.

می‌پندارم دانشمندان و دانشجویان و پژوهشگرانی که اینک در این مجلس باشکوه حاضر آمده‌اند نیز استاد زرین‌کوب را به علم و فضل می‌شناسند که البته چنین باد! سال‌ها پیش در ۱۳۷۳ش که استاد در سفری، به سرزمین آن سوی اقیانوس‌ها رفته بود، در جمع ایرانیان در باب شمس تبریزی و مولانا جلال‌الدین سخنانی در بیان آورده بود. در ابتدای همان مجلس، دانشمند عظیم‌الشأن نامور، استاد احمد مهدوی دامغانی – که خدایش بیامرزد – در وصف استاد زرین‌کوب این‌گونه داوری کرده بود: «در شرق و غرب عالم، در حال حاضر، هیچ کس [را] به عظمت، به وسعت اطلاعات، به ذوق سلیم، به قضاوت صحیح، به قلم سلیس و روان، و به تحقیق دقیق [همانند] استاد علامة ما، حضرت آقای دکتر زرین‌کوب … نداریم».

شک ندارم که سال‌ها، دهه‌ها و سده‌ها که از پس خواهد آمد، به آیندگان این فرصت و امکان را خواهد داد که بیش از ما و بهتر از ما، شخصیت علمی و انسانی استاد زرین‌کوب را درک کنند. تردید ندارم که ذهن زیبا، اندیشه کارساز و روشنگر، شرافت اخلاقی، عشق به ایران و ایرانی و فرهنگ آن که در وجود استاد موج می‌زد و در نوشته‌های وی تجلّی و تلألو بارز دارد، شخصیت او را درخشان‌تر، تابناک‌تر و پرفروغ‌تر نمایان خواهد کرد. این نکته، همان است که یک تن از استادان نامدار عصر ما، زنده‌یاد دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی در وصف شخصیت استاد زرین‌کوب گفته است، آنجا که می‌نویسد: «امثال دکتر زرین‌کوب کسانی هستند که صد یا پانصد سال دیگر، پس از آنکه جزئی از تاریخ شدند، تاریخ در باب آنها همان قضاوت را خواهد کرد، که ما امروز، در باب قلل شامخة تاریخ هزار سال پیش خودمان داریم».(۳)

با این همه، حقیر قصد ندارد که در اینجا، در باب شخصیت و مقام علمی استاد زرین‌کوب سخن گوید. تنها خواستم یادآوری کنم که می‌دانم این جمع کثیر عزیز از دانشمندان و محققان و طالب علمان جوان که در این مجلس گرد هم آمده‌اند، از برای بزرگداشت علم و عالم فراهم آمده‌اند.

عبدالحسین زرین‌کوب در جوانی به علم و عقل حرمت یافت، اما هرگز خود را به چشم بزرگ‌خویشتنی ننگریست؛ گویی از همان اوان جوانی می‌دانست که به قول صاحب کیمیای سعادت، «حق تعالی دوست ندارد کسی را که به چشم عجب در خود نگرد»(۴)؛ و او نیز هرگز چنین نکرد.

اما زندگانی انسانهای بزرگ و تأثیرگذار، خوشی‌ها و ناخوشی‌های بزرگ نیز دارد. به یاد دارم که گاه برخی اشخاص، بر استاد سخنان ناروا فرو می‌باریدند و آزارها می‌دادند؛ وقتی دیگر، ایشان را بزرگ می‌داشتند و به افتخارشان مدح و ثناها می‌گفتند. به خاطر دارم که در سال ۱۳۷۶ش، در آن مجلس بزرگداشت، استاد سخنی از زبان امیرالمؤمنین علی(ع) را به یاد حاضران آوردند: «اللّهُمّ اجعَلْنا خَيرا مِمّا يَظُنّونَ، و اغفِرْ لَنا ما لا يَعلَمونَ» (= خدایا، ما را بهتر از آن کن که می‌پندارند، و بیامرز از ما آنچه را که نمی‌دانند)(۵). برای عیب‌جویان و طاعنان و حاسدان استاد زرین‌کوب، چه در زمان حیات ایشان، و چه در زمان ممات، گاه از روی جهل، و گاه از روی غرض، همچنان، ذکر نام و یاد استاد برایشان دردآور بوده و هست! نمی‌دانم این طاعنان آنچه را که صاحب تذکره‌ الاولیاء، از زبان شبلی در باب جنید می‌گوید، خوانده‌اند، یا نه؟ آنجا که می‌گوید: «بزرگان را حالِ حیات و ممات یکی است»(۶)؛ و البته از این‌روست که این حقیر از چنان رفتارها که درباره استاد کرده‌اند و می‌کنند، هرگز تعجب نمی‌کند!
به هر حال، گویی سرشت دنیا تغییرناپذیر است و آدمی نیز که به تعبیر قرآن «ظلوم جهول» است(۷)، همان می‌کند که طبع و سرشت اوست: یکی، خوبی‌ها و زیبایی‌ها را می‌بیند، و دیگری، اصرار بر بزرگ داشتنِ اندک کاستی‌ها و نقص‌ها دارد‍! هر آدمی‌زاده‌ای همان است که بر سرشت خود آفریده شده است. انسان دانشور آفرینشگر که نیکی‌ها را می‌بیند، همواره تلاش می‌کند که زیبایی‌های پنهان‌شده در وجود آدمی را به دیگر هم‌نوعان خویش عرضه کند، تا نمایش این زیبایی‌ها حجّتی شود بر آنچه صانع اولین و آخرین در خلق آدمی انجام داده است، و انسان حقدورز کینه‌توز همچنان سعی می‌کند آنچه را که در وجود خود او رسوب کرده است، عرضه دارد.

از این‌رو، یک نکتة قابل تأمل در زندگانی استاد زرین‌کوب، واکنش‌های گونه‌گون، و البته متفاوت نسبت به ایشان است: از یک سو، دوستان پرمهر که دربارة ایشان سخنان دلپذیر و شنیدنی گفته‌اند، و از سوی دیگر، طاعنان عیب‌جو که در باب ایشان هرآنچه خواسته‌اند، بر زبان رانده‌اند! در حق کسی که در طی یک زندگی ۷۷ ساله، از روزگار جوانی، همواره آموزگاری را مهم‌ترین وظیفة خود می‌دانست، اینکه گروهی با اظهار حساسیت‌های نابجا و نامعقول، گاه آتش رشک و کین را در اطراف ایشان می‌افروختند، و گاه، در حق ایشان حقد و حسد می‌انباشتند، البته موضوع مهمی است، و به عنوان یک معلم تاریخ عرض می‌کنم که بررسی چرایی و چگونگی این رفتارها، خود می‌تواند به مطالعه‌ای مهم و درخور، در حوزه تاریخ فرهنگ معاصر ایران تبدیل شود.

جالب آن است که آن اشخاص که به دعوی آنکه استاد زرین‌کوب فلان کتاب را نوشته، با از بهمان موضوع سخن گفته است، به محضر ایشان بهتان و کینه نثار می‌کردند یا می‌کنند، نه همان فلان کتاب را به درستی خوانده‌اند، و نه در باب بهمان موضوع از استاد سخنی شنیده‌اند؛ نه شاگرد استاد بوده‌اند، و نه حتی ایشان را دیده بوده‌اند!

احوال چنین اشخاصی یادآور داستان آریستید و آن روستایی ساده‌دل آتنی است که پلوتارک ماجرای آن را نقل کرده است. آریستیدس یا آریستید (درگذشت حدود ۴۶۸ ق‌م)، سیاستمدار و سردار آتنی بود که در نبرد پلاته بر ضد ایرانیان، فرمانده ناوگان یونانیان به شمار می‌رفت. او که به «آریستیدس عادل» شهره بود، بر اثر حقد و حسد و فتنه تمیستوکلس چندی نفی بلد شد. در آن روزگار، در آتن رسم بود که رأی‌گیری در باب نفی بلد، با نوشتن نام شخص مورد نظر بر روی سفال‌پاره‌هایی انجام می‌شد که آن را «اُستراکا» می‌خواندند. پلوتارک نقل می‌کند که روستایی ساده‌دل و بی‌سوادی که آریستید را نمی‌شناخت، اتفاقاً، به آریستید برخورد و از وی درخواست کرد که نام آریستید را به منظور نفی بلد بر روی اُستراکا بنویسد. آریستید که تعجب کرده بود، از روستایی پرسید: «مگر آریستید چه بدی‌ای در حق تو کرده است؟». روستایی پاسخ داد: «هیچ، من اصلاً او را نمی‌شناسم؛ اما از بس، همه‌جا شنیده‌ام که نام او را می‌برند و وی را عادل می‌خوانند، خسته شده‌ام و دوست دارم را از آتن تبعید کنند»! آریستید که چنین شنید، دم فروبست، نام خود را بر اُستراکا نوشت، به روستایی داد و به راه خود رفت!(۸)

اینک، برای خود و برای آن طاعنان عیب‌جو که یاد کردم، به درگاه حضرت باری دعا می‌کنم که: خدایا ما را در اندیشه و گفتار و کردار خود، از آنکه مانند آن روستایی آتنی باشیم، در امان دار!

باری، چاره نیست، می‌بایست هر روز و هر روز، از خودخواهی و حقد و حسد انسان ظلوم جهل به درگاه حضرت حق پناه برد و بدو شکایت کرد: «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ»(۹).

استاد زرین‌کوب به آنچه داشت، قانع بود؛ هرگز به دنبال مال و منال، و جاه و مقام نرفت. به نظرم، به مرتبه بی نیازی دست یافته بود. از آنچه از سر گذرانیده بود نیز خشنودی داشت. یک بار در پاسخ به مرحوم استاد فروزانفر که پرسیده بود: «اگر یک بار دیگر به دنیا برگردی، دوست داشتی عمر را به چه صورت بگذرانی؟»، بی هیچ تردید گفته بود: «من اگر صد بار هم به این دنیا برگردم،‌ دوست دارم همین راه را که طی کرده‌ام، از سر بگیرم. از آنچه هست، ناخرسندی ندارم».(۱۰)

یاد آقای میکائیل به خیر باد! قدیمی‌ترهای دانشکده مرحوم میکائیل را به یاد دارند. از خدمتگزاران صدیق و شریف دانشکده بود. گاه با یکدیگر سخن می‌گفتیم. وقتی دربارة استاد زرین‌کوب حرف می‌زد، بغش گلویش را می‌فشرد و چشمانش تَر می‌شد. گویی از کسی یاد می‌کرد که از این خاک نبود، قطعه‌ای روح خالص بود، بدون نیاز و بدون ذره‌ای نفسانیات!

باری، اکنون اگر بار دیگر این پرسش در برابرم قرار گیرد که: «استاد زرین‌کوب را چگونه شناخته‌ای؟»، پاسخ خواهم داد: استاد زرین‌کوب بی‌شک، دانشمند بی‌همانندی بود، اما به نظرم، انسان بزرگ‌تری بود، یک انسان واقعی!

شاید از این روست که هرچه بیشتر در وصف ایشان اندیشه می‌کنم، تنها و تنها، این سخن حکیم طوس، فردوسی بی‌همال، در پیش چشمم نمایان می‌شود:

روانش خِرد بود و تن جانِ پاک
تو گفتی که بهره ندارد زِ خاک(۱۱)

روزبه زرین‌کوب(۱۲)

۱- این نوشته متن سخنرانی نگارنده در مراسم بزرگداشت صدمین سالگرد ولادت استاد دکتر عبدالحسین زرین‌کوب است که در روز سه‌شنبه، ۹ اسفند ۱۴۰۱ در تالار فردوسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران برگزار شد.

۲- نظامی گنجوی، خسرو و شیرین، اندرز و ختم کتاب

۳- محمدابراهیم باستانی پاریزی، حضورستان، ص ۶۶-۶۷

۴- ابوحامد امام محمد عزالی طوسی، کیمیای سعادت، به کوشش حسین خدیوجم، ج ۱، ص ۱۵۸

۵- نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارة ۱۰۰

۶- فریدالدین عطار نیشابوری، تذکره الاولیاء، تصحیح رنولد الن نیکلسون، ج ۲، ص ۳۶

۷- إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولً {احزاب (۳۳)/ ۷۲}

۸- پلوتارک، حیات مردان نامی، ترجمة رضا مشایخی، تهران: علمی و فرهنگی، ۱۳۶۹، ج ۲، ص ۱۱۲؛ ایرانیان و یونانیان به روایت پلوتارخ، ترجمه احمد کسروی، تهران: جامی، ۱۳۸۰، ص ۷۸-۷۹

۹- سوره یوسف (۱۲)/ ۸۶

۱۰- عبدالحسین زرین‌کوب، حکایت همچنان باقی، تهران: سخن، ۱۳۷۶، ص ۴۵۹-۴۶۰

۱۱- فردوسی، شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، ج ۲، ص ۱۲۲

۱۲- عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه تهران: zarrinkoobr@ut.ac.ir